عبد معبود یه دختر دیوونه یه گوشه ی این دنیای بزرگ.سوم دبیرستان فرزانگان(مثلاً تیزهوشان یا هر چیز دیگه ای که دوس داریدصداش کنید.)شاکی از همه ی دنیا ، پناهنده به خدا ، نمی دونه تو دنیا چیکار میکنه اصلا چیکار باید بکنه . مثلا داره المپیاد میخونه .و صد البته اگه اگه برادران محترم مجاورشون اجازه بدن.بین بچه ها یا همون خواهرا و برادرای سمپادی یه رقابت و یه جورایی میشه گفت دعوا هس واسه المپیاد این پسر جماعت فکر میکنن فقط خودشون میتونن المپیاد شرکت کنن و دخترا باید بساطشون رو جمع کننو برن آب پرتقال بخورن . من و دوستام هم میخوایم به بعضیا حالی کنیم که المپیاد فقط خرخونی نیس. با من همراه باشید تا روزی که المپیادمون رو بدیم. تا بهمن و بعد از اون هم اردیبهشت.دعا کنید نباید ضایع بشم.