سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته هایم برای خدا

خدا سلام . نمیدونم اینبار باهات چی باید بگم . یا چی میخوام بگم. خدایا مهمونی امسالت هم شروع شده اما خدایا دل من هنوز خیلی مشکل داره . خدایا حالا میفهمم . حالا که ماه رمضون شروع شده میفهمم که من کیم . خدا غرور سرتا پام رو گرفته خدا سالهای پیش موقع اذون که میشد بنده پایه ی درجه یک مسجد رفتن بودم . بعد از نماز صبح هیچ چیز رو با دعای عهد عوض نمیکردم . البته اونم با صدای آقای فرهمند . روزه برام از بهترین چیزا بود روزه رحمت خودت بود هیچ وقت نبود روزه باشم و یاد تو نکنم وقتی سستی به سراغ بدنم میومد با خودم میگفتم عجب عبادت قشنگ و لذت بخشیه خدامون خودش انرژی به ما میده ،خودش ما رو از هر نیازبی نیاز میکنه  تا خالص و بی ریا به سراغش بریم . خودش میگم ای بنده ی من به سراغم بیا . همیشه با عشق روزه میشدم .

اما امسال . نمیدونم با چه رویی باید بگم . حالا میفهمم این بندت از سال پیش تا حالا چقدر عوض شده . امسال هم روزه میشم اما متفاوت با سالای پیش . بعد از نماز صبح ( البته از نوع ام پی تری ش) خواب رو با هیچ چیز عوض نمکنم . حتا با ریاضی . مستقیم میرم تو رختخواب تا ساعت 12 ظهر !!!!!!!!! بعد از اون هم اینترنت بازی تا شب. (ببخشید شما المپیادی هم هستید؟؟؟!!!؟!؟!؟!؟ روزی چند صد ساعت درس میخونید؟؟؟!!!!؟!؟!؟!) خدا دیگه موقع خستگی هام رو به آسمون نمیکنم . دیگه نمیگم خدامون خودش انرژی بهمون میده. این بار میگم .................... خدایا شرمندتم خیلی مغرور شدم جدیدن هر کاری بوده انجام دادم حال همه رو میخوام بگیرم . نمیدونم چرا این قدر دیوونه بازی در میارم . هر نوع آهنگ بوده کوش دادم . حتا حتا ............... خدایا شرمندتم خیلی مغرور شدم  خدایا این چند روز که داشتم اینترنت گردی میکردم . دیدم همه یه جورایی متحول شدن دیدم همه دارن سعی میکنن به قول کلبه ی احزان سبداشون رو پر کنن . اما خدایا من چی من که سبد نبافتم. (نمیشه جیب کرد؟؟؟!؟!؟!)  دختر دیوونه بازی بسه دیگه . آدم شو . خدایا امروز موقع اذون بود بیرون بودم . یعنی داشتم از کلاس ریاضی برمیگشتم . همه میگفتن بریم مسجد اما من دیوونه بازهم نمیخواستم بیام خونت . هزار و یک بهونه کردم . من وضو ندارم . خوب اونجا وضو بگیر . مسجدش وضو خونه نداره . چرا داره . داره ولی  کثیفه . من حوصله ندارم خوب منو ببرید خونه بعد هرجا میخواید برید من که با شماها کار ندارم.  تا این که توفیق اجباری نصیب این عبدت شد و بنده اومدم.  خدایا وقتی داشتم وضو میگرفتم حس عجیبی داشتم . وقتی اومدم تو خونت خیلی خوشحال بودم . وقتی بهم افطاری دادن گفتم این هم رحمت خدام . خدایا وقتی برمیگشتم رادیو داشت یه آهنگ پخش میکرد. دلم میلرزید نمیدونستم چه جوری باید گوشم رو ببندم دیگه دوست نداشتم به این آهنگا گوش بدم. خدایا شرمندتم خیلی مغرور شدم..................................................................




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86/6/26 توسط عبد معبود
درباره وبلاگ

عبد معبود
یه دختر دیوونه یه گوشه ی این دنیای بزرگ.سوم دبیرستان فرزانگان(مثلاً تیزهوشان یا هر چیز دیگه ای که دوس داریدصداش کنید.)شاکی از همه ی دنیا ، پناهنده به خدا ، نمی دونه تو دنیا چیکار میکنه اصلا چیکار باید بکنه . مثلا داره المپیاد میخونه .و صد البته اگه اگه برادران محترم مجاورشون اجازه بدن.بین بچه ها یا همون خواهرا و برادرای سمپادی یه رقابت و یه جورایی میشه گفت دعوا هس واسه المپیاد این پسر جماعت فکر میکنن فقط خودشون میتونن المپیاد شرکت کنن و دخترا باید بساطشون رو جمع کننو برن آب پرتقال بخورن . من و دوستام هم میخوایم به بعضیا حالی کنیم که المپیاد فقط خرخونی نیس. با من همراه باشید تا روزی که المپیادمون رو بدیم. تا بهمن و بعد از اون هم اردیبهشت.دعا کنید نباید ضایع بشم.
bahar 20