سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته هایم برای خدا

سلام . خدایا . دوباره دلم گرفته . نمیدونم باید چیکار کنم. دیوونه شدم. دیگه عقلم به جایی قد نمیده.( یکی نیس بگه دختر مگه تو عقل هم داشتی ما نمیدونستیم.) خدا قاطی کردم. نمیفهمم باید چیکار کنم دیگه اون شوق و ذوق اولیه رو ندارم . اصلا دوس ندارم درس بخونم . میخوام هر چی کتاب المپیاد و ریاضی و درس مرس و هر چی تو این مایه ها رو بذارم کنار. ولی وقتی یادم میفته که بعضیا دارن درس میخونن چار ستون بدنم به لرزه میفته خدا کمکم کن . امشب داشتم تو یه کتاب میخوندم که هر کی واسه خدا کاری کنه خدا هم هوا شو داره . یاد این حدیث افتادم که کارا تون رو واسه خدا خالص کنید چون خدا فقط هر چی مال خودشه رو برمیداره و به مابقی کاری نداره . خدا امشب تازه فهمیدم که من اصلا نمیدونم واسه تو کاری کردن یعنی چی من اصلا نمیدونم رضای خدا یعنی چی . خدایا من خیلی بدم خیلی گناه کردم . خیلی غیبت بعضیا کردم . خدایا من اصلا نمیدونم الان چی باید بگم. فقط دارم تایپ میکنم . من اصلا هیچی نمی دونم فقط اینو میدونم که توداره اینا رو میخونی . خدایا دارم دیوونه میشم. دیگه بهتره تا یکی بهم گیر نداده برم بخوام . که امشب اصلا حوصله ی یکی به دو کردن با مابقی رو ندارم.




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86/5/29 توسط عبد معبود
درباره وبلاگ

عبد معبود
یه دختر دیوونه یه گوشه ی این دنیای بزرگ.سوم دبیرستان فرزانگان(مثلاً تیزهوشان یا هر چیز دیگه ای که دوس داریدصداش کنید.)شاکی از همه ی دنیا ، پناهنده به خدا ، نمی دونه تو دنیا چیکار میکنه اصلا چیکار باید بکنه . مثلا داره المپیاد میخونه .و صد البته اگه اگه برادران محترم مجاورشون اجازه بدن.بین بچه ها یا همون خواهرا و برادرای سمپادی یه رقابت و یه جورایی میشه گفت دعوا هس واسه المپیاد این پسر جماعت فکر میکنن فقط خودشون میتونن المپیاد شرکت کنن و دخترا باید بساطشون رو جمع کننو برن آب پرتقال بخورن . من و دوستام هم میخوایم به بعضیا حالی کنیم که المپیاد فقط خرخونی نیس. با من همراه باشید تا روزی که المپیادمون رو بدیم. تا بهمن و بعد از اون هم اردیبهشت.دعا کنید نباید ضایع بشم.
bahar 20