خدایا دوباره سلام . دوباره این دل دیوونه به سراغت اومد. خدایا دوباره خیلی دلم گرفته از زمین و زمان . دوباره این دل دیوونه به سراغت اومد. خدایا ردش نکن نه تو که عبدت رو رد نمیکنی .میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
دلنوشته هایم برای خدا |
||
خدایا دوباره سلام . دوباره این دل دیوونه به سراغت اومد. خدایا دوباره خیلی دلم گرفته از زمین و زمان . دوباره این دل دیوونه به سراغت اومد. خدایا ردش نکن نه تو که عبدت رو رد نمیکنی .میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟ نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86/6/19 توسط عبد معبود
سلام . خدایا . دوباره دلم گرفته . نمیدونم باید چیکار کنم. دیوونه شدم. دیگه عقلم به جایی قد نمیده.( یکی نیس بگه دختر مگه تو عقل هم داشتی ما نمیدونستیم.) خدا قاطی کردم. نمیفهمم باید چیکار کنم دیگه اون شوق و ذوق اولیه رو ندارم . اصلا دوس ندارم درس بخونم . میخوام هر چی کتاب المپیاد و ریاضی و درس مرس و هر چی تو این مایه ها رو بذارم کنار. ولی وقتی یادم میفته که بعضیا دارن درس میخونن چار ستون بدنم به لرزه میفته خدا کمکم کن . امشب داشتم تو یه کتاب میخوندم که هر کی واسه خدا کاری کنه خدا هم هوا شو داره . یاد این حدیث افتادم که کارا تون رو واسه خدا خالص کنید چون خدا فقط هر چی مال خودشه رو برمیداره و به مابقی کاری نداره . خدا امشب تازه فهمیدم که من اصلا نمیدونم واسه تو کاری کردن یعنی چی من اصلا نمیدونم رضای خدا یعنی چی . خدایا من خیلی بدم خیلی گناه کردم . خیلی غیبت بعضیا کردم . خدایا من اصلا نمیدونم الان چی باید بگم. فقط دارم تایپ میکنم . من اصلا هیچی نمی دونم فقط اینو میدونم که توداره اینا رو میخونی . خدایا دارم دیوونه میشم. دیگه بهتره تا یکی بهم گیر نداده برم بخوام . که امشب اصلا حوصله ی یکی به دو کردن با مابقی رو ندارم. نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86/5/29 توسط عبد معبود
سلام . خدایا . دوباره دلم گرفته . نمیدونم باید چیکار کنم. دیوونه شدم. دیگه عقلم به جایی قد نمیده.( یکی نیس بگه دختر مگه تو عقل هم داشتی ما نمیدونستیم.) خدا قاطی کردم. نمیفهمم باید چیکار کنم دیگه اون شوق و ذوق اولیه رو ندارم . اصلا دوس ندارم درس بخونم . میخوام هر چی کتاب المپیاد و ریاضی و درس مرس و هر چی تو این مایه ها رو بذارم کنار. ولی وقتی یادم میفته که بعضیا دارن درس میخونن چار ستون بدنم به لرزه میفته خدا کمکم کن . امشب داشتم تو یه کتاب میخوندم که هر کی واسه خدا کاری کنه خدا هم هوا شو داره . یاد این حدیث افتادم که کارا تون رو واسه خدا خالص کنید چون خدا فقط هر چی مال خودشه رو برمیداره و به مابقی کاری نداره . خدا امشب تازه فهمیدم که من اصلا نمیدونم واسه تو کاری کردن یعنی چی من اصلا نمیدونم رضای خدا یعنی چی . خدایا من خیلی بدم خیلی گناه کردم . خیلی غیبت بعضیا کردم . خدایا من اصلا نمیدونم الان چی باید بگم. فقط دارم تایپ میکنم . من اصلا هیچی نمی دونم فقط اینو میدونم که توداره اینا رو میخونی . خدایا دارم دیوونه میشم. دیگه بهتره تا یکی بهم گیر نداده برم بخوام . که امشب اصلا حوصله ی یکی به دو کردن با مابقی رو ندارم. نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86/5/29 توسط عبد معبود
سلام .خدایا من خیلی بدم دوباره موقع دلتنگی اومدم پیشت. خداجون /م/ رفته بود تهرون واسه دوره بسیج و دس از پا دراز تر برگشته میگه بچه ها خیلی درس می خوندن .ما بچه دیوونه ها با معلومات صفر اسم خودمون رو گذاشتیم المپیادی.دلمون رو خوش کردیم یه چیزایی بلدیم ولی دقیقاً همون چیزایی رو که فکر میکنیم بلدیم رو اصلاً نمیدونیم مثلاً چار تا قضیه تو هندسه بلدیم که اگه بلد نبودیم بهتر بود . به نظرت دونستن صورت قضیه کافیه بابا من نمیتونم مساله حل کنم این چار تا قضیه هم به دردم نمیخوره هیچ ، تازه باعث میشه اون دوتا نکته ای هم که میدونستم رو قاطی کنم و نتونم ازش استفاده کنم . آخه یکی نیس بگه دختر تو رو چه به المپیاد برو بشین درست رو بخون که لااقل دانشگاه پیام نور ناکجا آباد قبول بشی .خدایا خوبه ، نه!!!!! دانشگاه میرم. متحول میشویم پاستوریزه میشویم نوشته شده در تاریخ یکشنبه 86/5/28 توسط عبد معبود
خدایا سلام. خدایا مدتهاست که در زمین خاکی همان زمینی که تو به ما میراث دادی زندگی می کنم ولی خدایا خیلی وقتا یا بهتر باشه بگم خــــــــــــــــــــــــیــــلـــــــــــــــــــــــــی وقتا یادم می ره که بالا سرم یه خدایی هست واسه همینم خداجون اینجا رو ساختمش با ذره ذره ی عشق به تو تا واسه همیشه بمونه و منم یادم باشه که یه خدایی دارم البته فقط یه خدا .پس یاعلی مددی. نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 86/4/21 توسط عبد معبود
|